صفحات

۱۳۸۸ آبان ۲۰, چهارشنبه

یک روز بی اسم


به نام خداوند پدر
باد خنک یک روز پاییزی اونم تو صحن جمهوری،  زمزه زیارت جامعه و روز مخصوص زیارتی امام رضا برای اینکه تا آخر شب تو خودت باشی کافیه
@
مدتی که نمیدونم چم شده ولی حال هوای عجیبی دارم،  فقط دنبال یک بهانه هستم تا برم تو خودم و سکوت کنم. حتی اگر دستگاه 28 پیک آبی هم نصب بشه و بانک سپه هم یک چراغ سبزی برای نصب دستگاه تو فضا بیرونی بانک نشون بده ولی بازم اثری از خوشحالی نیست
@@
امروز داشتم عکس های قدیمی رو نگاه می کردم یه عکس پیدا کردم ماله بابا بود ماله دوران نامزدیش ، خیلی پیر شده خیلی
@@@
وقت یکی بی هوا بهت زنگ میزنه و درباره یه سری مسائل بی ربط باهات صحبت می کنه بدون که دلش برات تنگ شده و فقط می خواسته صدات بشنوه و یاد چیزی بیفته
@@@@
تلفنم از امروز صبح یه طرفه شد و این یعنی اگر کسی ساعت 3 شب تک بزنه دیگه امکانش نیست ساعت 4 جوابشه بدی
@@@@@
30 صفحه از کتاب بی وتن باقی مونده فقط 30 تا
@@@@@@
دیروز امیر از تهران زنگ و یه سری حرف زد که یادم نیست ولی دلم براش خیلی تنگ شده  تپل کچل
@@@@@@@
عرفه داره نزدیک میشه، عرفه، قربان، غدیر، عاشورا

هیچ نظری موجود نیست: