صفحات

۱۳۸۹ تیر ۹, چهارشنبه

دنیای یک سرباز

هو الجمیل
امروز یک پروانه تو پادگان دیدم دلم یک دفعه لرزید و یاد کلی خاطره و آدم افتادم، کلی خوشحال شدم که تو این شرایط سخت اوایل خدمت هنوز دلم زنده است.

۱۳۸۹ تیر ۱, سه‌شنبه

داستان یک سرباز

هو الحبیب
روز اول خدمت به خوبی در پادگان قدس مشهد به پایان رسید و در چند روز آینده هم محل قطعی خدمت مشخص می شه.امشب برای مشهدی ها شب بزرگیه و اعتفاد دارن هر چی از ولی النعمتشون بخوان بی برو برگرد بهش می رسن.

۱۳۸۹ خرداد ۲۷, پنجشنبه

دل مشغولی یک سرباز

هو البصیر
یاداولین کنفرانس دوران دانشجوییم در درس مبانی مدیریت و کتاب معروف مدیر یک دقیقه ای بلانچارد بود.یکی از جالب ترین نکات این کتاب این بود که شخصیت اصلی این داستان که یک مدیر بود بر این باور بود که اگر فضا حاکم بر محیط کار را برای کارمندان به صورت کامل تشریح نکنی کارمندان تو بازه ای دچار توهماتی میشن که میتونه مضر باشه و سرعت کار رو بگیره . این مطلب برای من تو جلسه امروز روابط عمومی ثابت شد.
امروز با آقای حامد مقدم و در ادامش با طه جلسه ای داشتیم که نتها برای من جای حسرت داشت که دارم در این شرایط این دوستان عزیز و شرایط کاری خوب رو بابت سربازی ترک می کنم.

پاورقی
---------------
مطالب درج شده در داخل وبلاگ پیک آبی شاید در برخی موارد جنبه انتقادی داره ولی به این معنی نیست که شرایط کاری در روابط عمومی بد بلکه به طور برعکس اینجاشرایط کاری بسیار عالی
به رسم مازیار مطالب امروز رو تقدیم می کنم به طه لعلیانی عزیز که امروز کلی به ما حال داد

۱۳۸۹ خرداد ۲۵, سه‌شنبه

قدح



یارم چو قدح به دست گیرد
بازار بتان شکست گیرد
هر کس که بدید چشم او گفت
کو محتسبی که مست گیرد

۱۳۸۹ خرداد ۲۳, یکشنبه

روز های پرحرف


به نام خداوند نسیم

از فردا نسیمی از سمت آسمان شروع به وزیدن میکنه وبه قول اون اهل دل تو شلمچه هر وقت حس کردی که نسیم داره  صورتت رو نوازش می کنه، بدون خبریه پس ای بی خبر بکوش تا صاحب خبر شوی.

روز های پر حرفی رو پشت سر گذاشتم حرف هایی رو نزدم تا مشکلی پیش نیاد و حرف هایی رو زدم تا با زم مشکلی پیش نیاد ولی بماند که خبلی ها ناراحت شدن ولی ...

پاورقی

---------------------

از تیم فوتبال روابط عمومی به راحتی حذف شدم، برام جالب که به همون راحتی که قراردادم کنسل شد از  تیم هم حذف شدم و هیچ کس هم حرفی نداره بزنه

کار پیک آبی رو واگذار کردم به آقای موخر، ولی نگرانم

هر شب برات دعا میکنم

۱۳۸۹ خرداد ۱۷, دوشنبه

محک

استاد اخلاق با خودش زمزمه می کنه 
بشور اوراق اگر هم درس مایی    که درس عشق در دفتر نباشد

و تو به تمام اتفاقاتی فکر می کنی که برای سید رضا در طول فیلم افتاده و اینکه که اون مرد سفر بود .
انگار قرار نیست این فیلم طلا و مس  دست از سر ما برداره و به خصوص تو این دو هفته آخر که پیک آبی رو هم واگذار کردم و قرار بود بدون هیچ حاشیه ای دنبال کارهای خدمت سربازی باشم و با خودم خلوت کنم.

گاهی با چیزی که خلاف اعتقادت رو به رو می شی و فکر می کنی که خدا داره آزمایشت می کنه و تو مطمئن هستی که که سربلند می شی ولی طولی نمی کشه که دیگه اون اعتقاد قبلی نداری و شک می کنی که این همه مدت چه جوری با این باور ضعیف زندگی می کردی، ولی اگر گذشت زمان بهت ثابت کرد که اون موضوعی که فکر می کردی خلاف باورت میتونه زیر مجموعه ای از اعتقاداتت باشه، شعر اول پست رو با خودت زمزنه  کنی و به واقعیت ها فکر کن و باورهات در عمل محک بزن.

پشیمان

یک چند پشیمان شدم از رندی ومستی

عمریست پشیمان ز پشیمانی خویشم