صفحات

۱۳۸۸ مهر ۶, دوشنبه

برزخ

به نام آفريدگار رنگين كمان

از قديم شنيده بودم برزخ سرزميني است ميان بهشت و جهنم ولي امروز بر اين باورم كه برزخ جايي است ميان دو بهشت، بهشت عقل و احساس كه در آن زمان بي معني است و ساكنان آن محكوم به سكوت تا كه به يقين برسند و بهشت خود را انتخاب كنند؛ و چه سخت است انتخاب و به وصال رسيدن البته مي گويند كه عشق همين لحظات جستجو و تكاپو براي رسيدن به وصال است كه براي عاشق تكرار ناپذير است
ديگر حتي حوصله نوشتن را هم ندارم ولي چه كنم كه دل نمي گذارد و مجبورم كاش ديروز بودي و ميديدي زماني كه با سفير عشق خلوت كرده بودم و تمام ناگفتني ها دوره عشق بازي را به زبان آوردم و زماني كه نوبت به تو رسيد حالم چقدر خراب بود هنوز هم گيجم نه از ديروز بلكه از بهار شايدهم از شب هاي كه مكه، مدينه و مشهد با خود خلوت مي كردم به ياد تو بودم با خود عهد كرده ام كه در زمان و مكان حضور تو حرفي نرنم و فقط سير نگاهت كنم سير سير سير تا شايد بتوان بهشت را حس كرد و يقين را پيدا كرد گاهي با خودم فكر مي كردم كاش مي توانستم تمام احساسم را به راحتي انتقال مي دادم و در انتظار اعجازش مي ماندم ولي حيف كه بايد صبر كرد و سكوت كرد و تنها دل خوش به نشانه ها بود






هیچ نظری موجود نیست: