صفحات

۱۳۸۹ خرداد ۶, پنجشنبه

فیلمی برای بچه های ریش دار

به نام خداوند عشاق
وقتی چراغ ها روشن شد میشد برق چشم های نم ناک خیلی ها رو دید، اگه این جمعیت با این وضعیت جایی دیگه می دیدی شک نمی کردی که برنامه یه هیئت مذهبی تازه تموم شده و مدعوین اومدن بیرون ولی این همه خانم محجبه و آدم های ریش دار یقه بسته وکلی آدم هایی که سالن های سینما هر چند صد سال یک بار به خودش می بینه داشتن سالن سینما رو ترک می کردن اونم از یک فیلم عشق و عاشقی.
طلا و مس شاه کار همایون اسعدیان، روایت عشقی ایست که نه ماله شمال تهران  و نه الهه های زیبایی در اون دلبری می کنند  بلکه روایت دلدادگی انسان های خاکی به هم است که از زمین شروع می شود و به آسمان ختم می گردد .

۱۳۸۹ اردیبهشت ۳۰, پنجشنبه

سایه روشن


هو الباقی
خاطراتی از کودکی هست که تصویر روشنی ازش وجود نداره ولی حسی رو بهت منتقل میکنه که هیچ مفهوم خارجی نداره ولی خیلی لذت بخشه. زن دایی مادرم یکی از همون حس های قدیمی بود که دیروز همراه خاطراتش به خاک سپردیمش .
آدم عجیبی بود و فوق العاده دوست داشتنی خدا رحمتش کنه هیچ کس فکر نمی کرد بعد مادر بزرگ مادرم نوبت اون باشه. اگر این مطلب رو خوندید برایش یه فاتحه بخونید.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۸, سه‌شنبه

مثنوی مینیمال ها

به نام خداوند عاطفه ها
میدونستم که بچه ها هرز گاهی سری به وبلاگم می زنند ولی اصلا فکرش نمی کردم پست آخریم اینقدر سر و صدا کنه با اینکه دلم حسابی پر بود، ماجرایی که از دوتا پست قبل  شروع شد و با چت کردن با آقای حامد مقدم وارد مرحله جدیدی شد.
پست قبلی رو چند بار خوندم، شاید برای کسایی که من و شرایط کاریم نمیشناسم این شائبه ایجاد بشه که من از دست آقای حامد مقدم ناراحتم و همه مشکلات بر می گرده به ایشون درست  خلاف چیزی که تو ذهن من بود و هست. داستان من و پیک آبی  از یک مینیمال ساده تبدیل شده به مثنوی که هنوز ادامه داره و شاید با ایده تازه ای که به سرم زده به زودی تموم بشه.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۱, سه‌شنبه

عشق، لپ تاپ، رشوه



به نام خداوند گمنامی
زمانی که هیچ گونه نکته مبهمی در خصوص پیک آبی وجود نداره ولی آقای حامد مقدم (مدیر کل اداره روابط عمومی و بین الملل شهرداری مشهد) از روند کلی کار اصلا رضایت نداره دیگه مهم نیست که تو و تیمت چه معجزه ای کردی و شریک کاریت چه بد قولی هایی که  کار به این جا رسیده، و هر روز هر تازه واردی چه منبری میره برایت که اون داره چه خدمت بزرگی  برای بشریت انجام میده و در آخر با لحنی مسخره حال دستگاه های تو رو هم می پرسه.

کاش می شود مثل چند سال پیش به نشانه اعتراض کار و واگذارم می کردم تا مشکل کار برای همه مشخص بشه، و بعد زمانی که آقای حامد دوباره کار جدیدی رو شروع می کرد و هیچ کسی دورش نبود، هیچ امکاناتی نبود، پولی نبود، اعتباری نبود، قرار دادی نبود، خرج کردنت به عهده جیب خودت بود و انواع کار ریز و درشت از امپراتوری و آبدارچی گری تا ... از زمین و آسمان می بارید و همه نظار گر زمین خوردنت بودن دعوت به همکاریش رو لبیک می گفتیم، درست مثل شروع کار در روابط عمومی

درست یک سال ازش می گذره و دوباره داره تکرار می شه، شده شبیه امتحانات زمان دانش آموزی درست در یک زمان با یک موضوع ولی شکلی متفاوت اما کسی که دوبار تو یک امتحان رد بشه، بار سوم آخرین فرصته براش

----------------------------------------------------------
پاورقی

یه چند وقتیه که دیگه تحمل رفتار برخی دوستان تو روابط عمومی سخت شده امیدوارم که پیشنهاد کاری جدیدی بهم نشه.

امروز برای کشیدن یک کابل 300 متری مجبور شدیم دم یک مامور مخابرات رو ببینیم اونم بابت سیمی که نبود ولی انگار بود.

سعید جعفر نژاد و الیاس علیزاده رو به بهانه دیدن یک از بچه های طرح راهنمایی بعد از مدت ها دیدم.

برای خریدن یک لپ تاپ سه ساعت راه رفتم، تجربه جالبی بود کلی اطلاعات جدید دستم اومد.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۸, شنبه

یک روز گند

هو الجمیل
درست زمانی که تو تاکسی داری فکر می کنی چند وقته همه چیز داره خوب انجام میشه یک دفعه از زمین و آسمان برات می باره و تو مبهوت می مونی چیکار کنی و ناشیانه ترین کار رو انجام می دی و این خودش میشه شروع یک داستان جدید

فقط یادمه چشمام رو بستم و هر چی تو دلم بود رو گفتم ،خوب کسی که در سخت ترین روزهای روابط عمومی و پیک آبی همیشه آرام بوده و لبخند می زده حالا داره از شدت عصبانیت منفجر میشه پس قضیه کاملا جدیه،پس باید یک کاری کرد ....

خوب یک کاری هم شد و این خودش شد داستانی جدید و کسی که باید متوجه اشتباهش بشه مثل همیشه یکی دیگه رو قربانی کرد و این شد شروع یک داستان دیگه که هنوز ادامه داره و بد جور دارم اذیت می شوم چون از سو تفاهم به شدت متنفرم