صفحات

۱۳۸۸ دی ۴, جمعه

شق القمر




به نام خداوند آینه های شکسته

 تاریخ خود را تکرار می کند،
 پیامبر مجدد ظهور می کند
 ولی کوفیان جای او شق القمر کردند

۱۳۸۸ آذر ۲۹, یکشنبه

یک روز آبی



به نام خداوند روزهای ارغوانی

عجب روزی بود امروز، فاکتور مربوط به حقوق ها امضا شد، اونم بعد از چند ماه پیگیری و این یعنی تزریق روحیه به کل تیم ، البته بماند که بالا گرفتن بحث بین من و آقای بهروز قبل جلسه مربوط به محتوا و بعد از آن مقداری طیف رنگی امروز را تغییر داد ولی بهترین خبر برام این بود که امیر حسین حسینی زنگ زد و گفت که از مخابرات تماس گرفتن و اعلام کردن که تلفن چهار بزرگمهر تا محل دستگاه (که هنوز نصب نشده) کشیده شده و بعد از نامه محرمانه ارتش به شهرداری جهت پارک باغ ملی این به معنی آن است که است که تیم اجرایی پیک آبی برق و تلفن30 نقطه رو تامین کردن اونم دقیقا قبل جلسه با شرکت طراحان با حضور آقای حامد مقدم و نکته مهم تر قبل از گرفتن هیچ وجهی به عنوان حق الزحمه و حالا باید از دوستان شرکت طراحان پرسید که چرا اونها 30 نقطه رو تکمیل تحویل ندادن واین جوابی که من و تیمم شش ماه است منتظر شنیدن اون هس واین جوابی که من و تیمم شش ماه است منتظر شنیدن اون هس واین جوابی که من و تیمم شش ماه است منتظر شنیدن اون هستیم ولی من که ...

پاورقی

-------------------------
فکر کنم امیر حسین و مازیار امروز از دستم ناراحت شدن ولی تماس امیر حسین و اون لبخند همیشگی دلم رو آروم کرد امید وارم مازیار هم چیزی رو به دل نگیره

شب سوم و مهدی میرداماد داره روضه خرابه می خونه اول نوشتم به نام خداوند آخرین روز ولی الان مینوسم....

۱۳۸۸ آذر ۲۷, جمعه

شکریست با شکایت






زان یار دلنوازم شکریست با شکایت

گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت

رندان تشنه لب را آبی نمی​دهد کس

گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت

۱۳۸۸ آذر ۲۵, چهارشنبه

بین


به نام خداوند بین ا

خیر سرم تازه خوابیده بودم که موبایلم زنگ زد و آقای بهروز عجیب ترین سوال عمرم را ازم پرسید؛ "  آخرین مطلب وبلاگد چی بوده؟" منم گفتم " پیک آبی موقتا تعطیل می باشد" بعدش مشخص شد که این دوست عزیز ما در شرکت طراحان  پست قبلی ما رو دیده و بعدشم زنگ زده شهرداری و یک فاز اساسی به همه دوستان داده و دوستان هم زنگ زدن و یک فاز اساسی به ما دادن منم یک دو روزی مجبور شدم گوشی را خاموش کنم چون زیاد اهل فاز نیستم بیشتر با نول حال می کنم ادامش باشه تو پاورقی

مثل همیشه SMS زده و ازم خواسته که نیت کنم، می دونه که سمت راست انتخاب می کنم . دو بیت اول این غزل معروف برام میفرسته

هر آنکه جانب اهل وفا نگه دارد      خدایش در همه حال از بلا نگه دارد

حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست      که آشنا سخن آشنا نگه دارد

تا حالا برام پیش نیامده بود که یک فال دو تا معنی داشته باشه تا امروز که تازه فهمیدم قضیه این دوبیت چیه.

ساعت 11 طه و زنگ و زد گفت دوربین پیدا شده یه چند تا جیغ بیشتر نزدم البته با چند تا لگد اضافه تا کاملا خالی بشم. دوش گرفتم و راه افتادم و تو راه به این فکر می کردم که هر آنکه جانب اهل وفا نگه دارد خدایش در همه حال از بلا نگه دارد ولی من خوب می دونستم که تو این یک هفته چه گندی زده بودم !!!!!

امروز به علت استفاده از واژه مستهجن لیلی در وبلاگ توسط دو نفر مورد مواخذه قرارگرفتم و محکوم شدم ولی کاش می دونستن که لیلی نام تمام دختران نیست ، لیلی برای من اتاق 212 شهرداری ، پلاک 100 و اون کسیه که امروز مدتی باهم اختلاط کردیم اون کسی که وقتی که بحثمون داغ شد یاد بیت دوم فال اون شب افتادم

پاورقی
--------------------------------
به علت دستور اماکن از ذکر هر گونه کلمه که به گونه ای موجود مونثی را درذهن شما تداعی کند معذوریم
چقدر از آدم های ملا لغتی بدم می یاد به خصوص اگر ک...ل باشه
خواننده محترم عکس فوق مربوط به خانمی است که فوت کرده . پس با خیال راحت مطلب رو بخون
خواننده محترم پیک آبی تعطیل نمی باشد و اون چیزی که تعطیله.........


۱۳۸۸ آذر ۲۱, شنبه

پیک آبی موقتا تعطیل می باشد



به نام خدای دلواپسی ها
شش ماه می گذرد و طرح پیک آبی افتتاح شده است البته نه بطور کامل، و من به رسم همیشه درست زمانی که اکثر مشکلات بر طرف شده است کنار می کشم و این را امروز به طور رسمی به آقای بهروز گفتم و تمام

پاورقی
-------------------------
تولدت مبارک خانمی ، امیدوارم همیشه شاد باشی




۱۳۸۸ آذر ۱۷, سه‌شنبه

نامه ای به لیلی

به نام خدای مجنون
سلام لیلی

چند ساعتی است که مراسم شهریاران تمام شده است و تو نیز رفته ای، و من در سکوت به تو فکر می کنم، به یاد اولین باری که تو را دیدم یادت هست، من مثل همیشه پر جنب و جوش و تو آرام و متین نظاره گر من ، یاد آن شب ها بخیر. دیدی که علیرضا دنبال نشانی تو بود ولی تو نگذاشتی بگویم تو را باید در رهروان یافت و شاید مثل دیروز در شهریاران.

نوشتم دیگر به تو نیاز ندارم و مجنون بودن برایم کافی است، نه دل زده نشده ام آخرهرجا که می نگرم لیلی ای به انتظار مجنونی نشسته ولی انگار دیگر مجنونی نیست و همه لیلی شده اند و ناز می فروشند.

می خواستم تو را سخت در آغوش بگیرم و بگویم که چقدر دلتنگم ولی انگار باز زمان سفر رسیده است و هنگامه کوچ است . راستی کوچ بهاری را یادت هست. بعد از مدت ها تو را دیده بودم و برایم چقدر سخت بود که تو رها کنم ولی از تو گذشتم و تو دوباره سراغم آمدی با آن لباس آبی، هنوز آن را به یادگار نگاه داشتم .ولی سخت تر آز آن کوچ تابستانه بود و ترس از سرمای پاییزی ولی آفتاب پاییزی باز تو را برایم به ارمغان آورد.و اکنون شب یلدا نزدیک است و این یعنی زمان کوچ پاییزی است دیگر نگران نیستم چون می دانم اگر مجنون بمانم تو را همراه با برف زمستانی خواهم دید برایم دعا کن که مجنون بمانم آنگاه دیگر بی نیازم