صفحات

۱۳۸۹ آبان ۹, یکشنبه

سکوت

فعلا هیچ حرفی برای گفتن نیست

۱۳۸۹ مهر ۲۷, سه‌شنبه

قطعه ای از بهشت

آمدم ای شاه ، پناهم  بده             خط امانی ز گناهم بده
ای  حَرمَت  ملجأ  در ماندگان             دور مران از در و ، راهم بده
ای گل بی خار گلستان عشق          قرب مکانی چو گیاهم بده
لایق وصل تو  که  من  نیستم            اِذن به  یک لحظه نگاهم  بده
ای که حَریمت به  مَثَل  کهرباست      شوق وسبک خیزی کاهم بده
تاکه ز عشق تو گدازم چو شمع          گرمی جان سوز به آهم بده
لشگرشیطان به کمین من است        بی کسم ای، شاه پناهم بده
از صف مژگان نگهی کن به من          با  نظری ، یار و سپاهم  بده
در  شب  اول که  به  قبرم  نهند       نور  بدان شام  سیاهم  بده
ای که عطا بخش همه عالمی           جمله ی حاجات مرا هم بده

۱۳۸۹ مهر ۲۵, یکشنبه

غبار



خورشید اگر نگاه به ایوان طلا کند
باید غبار گردد کارش رها کند

۱۳۸۹ مهر ۲۰, سه‌شنبه

ترکان پارسی گو


ترکان پارسی گو بخشندگان عمرند 
ساقی بده بشارت رندان پارسا را 
20 مهر سالروز حافظ مبارک

۱۳۸۹ مهر ۱۸, یکشنبه

تقاطع

به نام خداوند چشمان باراني
هميشه به اين فکر مي کردم که کي سربازي تموم ميشه و چه زماني مشغول به کار ميشم ولي هيچ وقت فکر نمي کردم که فاصله اين دو اتفاق برابر باشه با مدت زماني که تاکسي من از پادگان قدس تا شهرداري مي رسونه. به لطف آقاي حامد مقدم دوباره مشغول به کار شديم، البته نه در طرح پيک آبي بلکه در تبليغات شهري که کار سنگينيه. اما شادي اين دو اتفاق ميمون بار رفتن کلي طه از روابط عمومي به کامم تلخ شد، تو اين مدت هر جا که آقاي حامد بود طه بود و به تبعش ماها ولي الان نه طه هست نه مازيار وبه جاشون کلي آدم جديد که معلوم نيست چه جوري بايد باهاشون کنار بيام. اميدوارم مازيار هر چه زودتر برگرده و مارو از اين وضعيت نجات بده.

----------------------------------------------------
پاورقي
من نميدونم روزي به اين خجستگي رو کي گل مالي کرده و گذاشته روز دختر به هر حال عيد همه مبارک.
گاهي اوقات نوري نيست ولي تو در توهم روشنايي هستي

۱۳۸۹ مهر ۱۳, سه‌شنبه

دالان جهنم




به نام خداوند روزهای غربت


وقتی بی هوا قرار شد برم سروان برای ادامه خدمت سربازی تا مدتی گیج بودم زمانی هم که به خانواده گفتم واکنش پدر برام از همه جالب تر بود، خیلی راحت گفت "این همه عمرت را الکی تلف کردی این یک ماهم روش چه فرقی داره " منم با خودم گفتم اگه فرقی نداره پس چرا باید برم. الان چند روزه که برگشتم و به این فکر می کنم که اینگار این یک ماه که تو جهنم گذشت با تمام ماه‌‌های گذشته فرق داشت چون همه چیزرنگ دیگه‌ای گرفته و منم دیگه اون آدم قبلی نسیتم به هر حال این طبیعت آتش که ناخالصی‌ها رو آب می کنه.
فکر کنم که اینجا جاشه که یه تشکر ویژه از مازیار بکنم و یه تشکر نیم ویژه هم از مجتبی، مسعود که این مدت سنگ تموم گذاشتن.