صفحات

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۸, سه‌شنبه

مثنوی مینیمال ها

به نام خداوند عاطفه ها
میدونستم که بچه ها هرز گاهی سری به وبلاگم می زنند ولی اصلا فکرش نمی کردم پست آخریم اینقدر سر و صدا کنه با اینکه دلم حسابی پر بود، ماجرایی که از دوتا پست قبل  شروع شد و با چت کردن با آقای حامد مقدم وارد مرحله جدیدی شد.
پست قبلی رو چند بار خوندم، شاید برای کسایی که من و شرایط کاریم نمیشناسم این شائبه ایجاد بشه که من از دست آقای حامد مقدم ناراحتم و همه مشکلات بر می گرده به ایشون درست  خلاف چیزی که تو ذهن من بود و هست. داستان من و پیک آبی  از یک مینیمال ساده تبدیل شده به مثنوی که هنوز ادامه داره و شاید با ایده تازه ای که به سرم زده به زودی تموم بشه.

۳ نظر:

setare گفت...

سلام جناب رحمان زاده
چه عجب!!!!!!!
يك هفته تمامه كه مدام وبلاگتون رو سرميزنم تا مطالب جديد روببينم ومطلع بشم مشكلتون واون سوء تفاهم ها بالاخره رفع شديانه ؟
به هرحال اميدوارم دغدغه اي نداشته باشيد.....
موفق وپايدار باشيد

امین رحمان زاده گفت...

ممنون از لطفتون
به قول شاعر همه چیز آرومه

احمد گفت...

سلام آقای رحمان زاده
اگه اشتباه نکنم سیستم شما برای ارسال بلوتوث گروهی هست. من خودم برای مسجد محلمون دنبال چنین چیزی بودم و یک شرکت تو همین مشهد خودمون پیدا کردم که باهاشون کار کردیم و خیلی راضی هستیم. چرا باهاشون تماس نمیگیرین؟سایتشون رو ببینید:
www.bluelink.ir
با حرم و راه آهن و فرودگاه و اینا هم کار کردند. انشالله مساله تون حل بشه