صفحات

۱۳۸۹ مهر ۱۳, سه‌شنبه

دالان جهنم




به نام خداوند روزهای غربت


وقتی بی هوا قرار شد برم سروان برای ادامه خدمت سربازی تا مدتی گیج بودم زمانی هم که به خانواده گفتم واکنش پدر برام از همه جالب تر بود، خیلی راحت گفت "این همه عمرت را الکی تلف کردی این یک ماهم روش چه فرقی داره " منم با خودم گفتم اگه فرقی نداره پس چرا باید برم. الان چند روزه که برگشتم و به این فکر می کنم که اینگار این یک ماه که تو جهنم گذشت با تمام ماه‌‌های گذشته فرق داشت چون همه چیزرنگ دیگه‌ای گرفته و منم دیگه اون آدم قبلی نسیتم به هر حال این طبیعت آتش که ناخالصی‌ها رو آب می کنه.
فکر کنم که اینجا جاشه که یه تشکر ویژه از مازیار بکنم و یه تشکر نیم ویژه هم از مجتبی، مسعود که این مدت سنگ تموم گذاشتن.

هیچ نظری موجود نیست: