صفحات

۱۳۸۸ مهر ۱۲, یکشنبه

حكم دل



يا رب بلد الحرام و المسجد الحرام

آن شب به دنبال عشق به وصال چشمانت رسيدم، به دور سياهيش طواف كردم، نمازم را در خم ابرويت خواندم و خود را عاشق پنداشتم. ولي امشب كه باز به ياد چشمانت و آن عشق ديرينه كوچه گرد گشته ام به وصال دل خويش رسيدم به ياد آن شب به دور سياهيش طواف كردم رمى جمرات كردم و نمازم را رو به او خواندم و به يادت سكوت كردم، مي داني كه سكوت برايم بهترين هديه است البته فراموش كرده بودم كه اين را خوب مي داني چون سحرت در سكوتت نهفته است.دلم را از او خواستم ، نماز شكر خواندم كه هنوز دلم برايش مي لرزد و اذن دخول را بايد رو به او خواند و وارد شد
آن شب دلم را يافتم ، او را كشتم و آموختم كه عبور كار مردان است و نور توشه مسافران است نه قسمت دلبستگان و به راه افتادم تا در پرتوي توشه سفر تو را براي او پيدا كنم و هنوز در سفرم، سفري به حكم دل

هیچ نظری موجود نیست: