صفحات

۱۳۸۹ مرداد ۲۷, چهارشنبه

یک گاز گوجه فرنگی



به نام خداوند لحظات بدون تکرار
داشت با موبایلش ور می رفت که یک دفعه صدای اپراتور تمام فضای اتاق را پر کرد اتاق"اذان مغرب ساعت 19:40 " سرش بالا آورد یک لبخند زد، سنش باید حدود 40 به بالا باشه صورتش کمی سبزه می زد و علامت رسته ای گردان منحل شده تانک با 90 درجه دوران روی سر یقش زده، می گفت که اشتباه از طرف خیاط بوده و بعدشم تو 250 کادری گردان اون از اصلا تو چشم نبوده تا اینکه گردان تانک سال 87 منحل میشه و بعدش کل پرسنل تو تیپ پخش می شن.
وقتی با اون لهجه شیرین که به قول خودش مال خیر آباد تربت برام از گردان تانک و خاطره بازدید شهید کاظمی از گردان صحبت می کرد قند تو دلم آب می شد.
چهارمین شب پاس بخشی با هم سفره ای بودن با آقای افشاری افسر تسلیحات به خوشی تموم شد. جای همه خالی  افطار مرغ بود با گوجه فرنگی و خربزه چه حالی داد هیج وقت فکر نمی کردم یک گاز گوجه فرنگی بتونه هم چنین معجزه ای بکنه ببرت به عرش .

۷ نظر:

روشنايي گفت...

بالابلند عشوه گر نقش باز من کوتاه کرد قصه زهد دراز من

rahro گفت...

سلام
حاج آقا التماس دعا. قول باشه.

اقا بهروز گفت...

بابا يه سر به ما بزن خوب

روشنايي گفت...

سلام.طاعاتتون قبول
خيلي وقته سرميزنم به وبلاگتون ولي پست جديدي مشاهده نميكنم اينوبدونيدكه باديدن پست هاي جديدتون خوشحال ميشيم
وميدونيم سلامت هستيد
اميدوارم مشكلي پيش نيامده باشه
توي اين شبها مارواز دعاي خيرتون فراموش نكنيد علي الخصوص امشب
درپناه حق

rahro گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
rahro گفت...

چقدر سخت بود رفتن بدون اطلاع تو.
و چقدر سخت اين روزها از حالت بي خبرم.
برات دعا مي‌كنم. هر چند احتمالاً وقتي از سفر برگردي اين كامنت رو ببيني.
خيلي مخلصيم بهترين رئيس دنيا.

ناشناس گفت...

سلام

خوبی الان که دارم مینوسیم رفتی سراوان 3-4 روز دیگه به سلامتی میای درسته که به ما زنگ نزدی اما همینکه از داس مسعود میشنوم سالمی کلی شاد و دعات میکنم به سلامتی هم برگردی
خیلی دلم برات تنگ شده با اینکه همیشه با هم اختلاف داشتیم ولی یه جاهایی جات خیلی خالی بود
داس امین خیلی میخوامت هر کجا که باشی
مهربان باش و دوست بدار...شاید که فردایی نباشد


بودیم و کسی پاس نمیداشت که هستیم....... باشد که نباشیم و بدانند که بودیم.....